نوشته شده توسط : مهدی
پسر : دوست دارم

 

دختر : خفه شو

پسر : عاشقتم

دختر : خفه شو

پسر : میمیرم واست

دختر : خفه شو

پسر : فدات میشم

دختر : خفه شو

پسر : نوکرتم

دختر : خفه شو

پسر : زنم میشی ؟

دختر : جدی میگی؟ چرا که نه

پسر : خفه شو



:: بازدید از این مطلب : 714
|
امتیاز مطلب : 354
|
تعداد امتیازدهندگان : 113
|
مجموع امتیاز : 113
تاریخ انتشار : 11 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی


زن به مرد : عزيزم تو از چيه من بيشتر خوشت ميآد ؟ از اخلاق خوبم يا از بدن خوش فرمم !؟ مرد : از هيچکدوم عزيزم ! من از اعتماد به نفست خوشم مياد !!!
7
 

 



:: بازدید از این مطلب : 1429
|
امتیاز مطلب : 370
|
تعداد امتیازدهندگان : 120
|
مجموع امتیاز : 120
تاریخ انتشار : 9 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

صبح ساعت ۵
قدیم: به آهستگی از خواب بیدار می‌شود. نماز میخواند و سپس به لانه مرغها میرود تا تخم مرغها را جمع کند
جدید: مثل خرچنگ به رختخواب چسبیده و خر و پف میکند..

 

صبح ساعت ۶قدیم: شیر گاو را دوشیده است ، چای را دم کرده است ، سفره صبحانه را با عشق و علاقه انداخته و با مهربانی مشغول بوسیدن صورت آقای شوهر است تا از خواب بیدار شود.
جدید: باز هم خوابیده است

 

 

صبح ساعت ۷
قدیم: مشغول مشایعت آقای شوهر است که از در خانه بیرون میرود و هزار تا دعا و صلوات برای سلامتی شوهر کرده و پشت سرش به او فوت میکند.
جدید: هنوز کپیده است.

 

 

صبح ساعت ۱۱
قدیم: مشغول رسیدگی به بچه ها و پاک کردن لپه برای درست کردن ناهار است.
جدید: تازه چشمانش را با هزار تا ناز و عشوه باز کرده و با دست در حال بررسی جوش های روی کمرش است

 

 

ظهر ساعت ۱۲
قدیم: مشغول مزه کردن پلو به جهت تنظیم نمک آن است.
جدید: در حال آرایش کردن با همسایه طبقه بالا در مورد انواع پازیشن های جدید جهت چیز صحبت می‌کند

 

 

ظهر ساعت ۱۳
قدیم: در حال شستن جوراب و لباس‌های آقای خانه درون طشت وسط حیاط خلوت میباشد.
جدید: در حال روشن کردن ماشین لباسشویی ، ماشین ظرفشویی و البته غرغر کردن است…

 

 

ظهر ساعت ۱۴
قدیم: در حال مالیدن پای آقای شوهر که برای خوردن ناهار به خانه آمده است میباشد. جهت حض جمیل بردن آقای شوهر ، دامن گل گلی خود را پوشیده است.
جدید: در حال انداختن یک غذای آماده درون میکروفر بوده و در همان حال در حال تماشای FashionTV می‌باشد.

 

 

ظهر ساعت ۱۵
قدیم: در حال جارو کردن حیاط خانه و تمیز کردن لانه مرغها و بردن علوفه برای گاوشان می‌باشد.
جدید: با یکی از دوستانش به پاساژ صدف برای خرید رفته است.

 

 

عصر ساعت ۱۶
قدیم: مشغول شستن پاهای کودکشان است که به دلیل دویدن در کوچه خونی شده است.
جدید: در حال پرو کردن لباس‌های خریداری شده است. در همان حال هم نیم نگاهی هم به شکم خود دارد که جدیداً چاقی را فریاد می‌کشد.

 

 

عصر ساعت ۱۷
قدیم: دم در خانه ایستاده است تا آقای شوهر بیاید.
جدید: در لابی نشسته است تا با آقای شوهر به خرید برود.

 

 

عصر ساعت ۱۸قدیم: برای شوهر خود چای آورده و مانند یک خانم کنار شوهرش در حال صحبت با او است.
جدید: از این مغازه به آن مغازه شوهر بیچاره خود را می‌برد.

 

 

شب ساعت ۱۹قدیم: سفره شام را انداخته و شوهر را برای خوردن شام دعوت میکند.
جدید: هنوز در حال خرید است.

 

 

شب ساعت ۲۰
قدیم: در حال شستن ظروف شام ، کنار حوض خانه است.
جدید: کماکان در حال خرید است.

 

 

شب ساعت ۲۱
قدیم: در حال چاق نمودن قلیان آقای همسر میباشد..
جدید: در رستوران ، پیتزا میل می‌فرمایند.

 

 

شب ساعت ۲۲
قدیم: رختخواب ها را پهن کرده است برای خوابیدن . در حال ریختن گل سرخ روی متکای آقای خانه است تا خوش بو شود.
جدید: در حال غرغر کردن بر سر وضعیت ترافیک است.

 

 

شب ساعت ۲۳ و ۲۴
قدیم: ….سانسور…

 

جدید: در حال مشاهده ماهواره هستند ایشون ، لطفاً مزاحم نشوید



:: بازدید از این مطلب : 526
|
امتیاز مطلب : 101
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : 9 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

عشق را دوست دارم نه درهوس

                        

  زندگی را دوست دارم نه قفس

 

                             تو را دوست دارم تا آخرین نفس  

 

 



:: بازدید از این مطلب : 573
|
امتیاز مطلب : 125
|
تعداد امتیازدهندگان : 39
|
مجموع امتیاز : 39
تاریخ انتشار : 4 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

۱) با عصبانیت برین جلوش و تو چشاش زل بزنین و بگین چیه به من خیره شدی ؟ چیزی میخوای ؟ به غیر از من کس دیگری هم هست که بتونی نگاش کنی ...... همش خیره شدی به من که چی بشه ؟   حالا اینا به کنار . چرا چشمک میزنی ؟  چرا ابروهاتو واسه من بالا و پایین می کنی ؟ خجالت بکش. شرم کن .  نکنه در موردم فکرای بد میکنی ؟ اصلا چه معنی داره یه دختر به پسر چشمک بزنه



:: بازدید از این مطلب : 590
|
امتیاز مطلب : 137
|
تعداد امتیازدهندگان : 44
|
مجموع امتیاز : 44
تاریخ انتشار : 4 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

دختری با مادرش در رختخواب

 

درد و دل می کرد با چشمی پر آب

 گفت مادر حالم اصلا خوب نیست

زندگی از بهر من مطلوب نیست

گو چه خاکی بریزم بر سرم ؟

روی دستت باد کردم مادرم !

سن من از بیست و شش افزون شد

دل میان سینه غرق خون شد !!

هیچ کس مجنون این لیلا نشد

شوهری از بهر من پیدا نشد

غم میان سینه شد انباشته

بوی ترشی خانه را برداشته !

مادرش چون حرف دختر را شنفت

خنده بر لب آمدش آهست گفت :

دخترم بخت تو هم وا می شود

غنچه ی عشقت شکوفا می شود

غصه ها را از وجودت دور کن

این همه شوهر یکی را تور کن !!

گفت دختر : مادر محبوب من !!

ای رفیق مهربان و خوب من !

گفته ام با دوستانم بارها

من بدم می آید از این کار ها

در خیابان یا میان کوچه ها

سر به زیر و با وقارم هر کجا

کی نگاهی می کنم بر یک پسر

مغز یابو خورده ام یا مغز خر ؟!

غیر از آن روزی که گشتم همسفر

با سعید  و ناصر و ایضا صفر

با سه تاشان رفته بودم سینما

بگذریم از مابقی ماجرا !!



:: بازدید از این مطلب : 507
|
امتیاز مطلب : 117
|
تعداد امتیازدهندگان : 39
|
مجموع امتیاز : 39
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی
ساعت۹: بیدار شدن از خواب و جدا شدن از عروسک ملوسشون

 

ساعت ۱۰: رفتن به باشگاه یوگا برای تمرکز اعصابشون ( چون سیمای مغزشون بهم ریخته)

ساعت ۱۲: وقت آرایشگاه برای مراقبت از پوستشون

ساعت ۱:۳۰ -- وقت ماسک گذاشتن روی صورت برای جلوگیری از چروک و جوانتر نشون دادن

ساعت۲: زنگ زدن به رفیق فابریک و ۲ ساعت زر زر کردن

ساعت ۴: خوابیدن عین مرغ تا یه ساعت

ساعت ۵: آرایش کردن ( چهره ی واقعیشون رو پنهون کردن )

ساعت 6: بابای بیچاره رو تیغ زدن و رفتن به ول گردی

ساعت 7: اولین قرار با دوست پسرشون

ساعت 8: قرار با دوست پسر دومیشون

.

.

ساعت 11: خدا حافظی کردن از آخرین دوست پسرشون

ساعت 12: کف مرگشونو گذاشتن و خوابیدن (خواب به خواب بشن )

. در ضمن در این متن بسیاری از ریزه کاری ها گفته نشد (غر زدن .  . آهنگ رومانتیک گوش دادن . و .....)

 



:: موضوعات مرتبط: , ,
:: بازدید از این مطلب : 565
|
امتیاز مطلب : 118
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : پنج شنبه 29 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی
پسر ها :

 

انتخاب کت . پرداخت پول . خارج شدن از پاساژ ( چون پسرا با کلاسن میرن پاساژ )

دخترها :

فروشنده : خب چه طور بود خانوم ؟

دختر : راستش این مانتو خیلی چاق نشونم میده... بی زحمت اون یکی مانتو رو بیارین.

فروشنده : کدوم مانتو ؟

دختر : او مانتو بالا زانوییه

فروشنده : دخترم او بلوزه

دختر : باشه اون مانتو رنگ کالباسی رو بدید

فروشنده : این یکی خوبه ؟

دختر : نه این یکی خیلی لاغر نشونم میده. اون یکی رو بدید رنگ لجنیه

فروشنده : خب خانوم حالا پسند کردید ؟

دختر : ای وای این یکی هم بلنده هم گشاده . لطفا یکم تنگ تر و کوتاه ترشو بدید ( فروشنده داره تو دلش فوش خوار مادر به دختره میده )

فروشنده : خب چی شد این یکی چه طوره ؟

دختر : نه اصلا من میرم شب با دوستم میام آخه اینجوری نمی تونم انتخاب کنم .................  ببخشید خدا حافظ

فروشنده : (تو دلش .. دختره نکبت......)



:: بازدید از این مطلب : 613
|
امتیاز مطلب : 107
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : پنج شنبه 29 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی
زن نصف شب از خواب بیدار میشود و میبیند که شوهرش در رختخواب نیست، ربدشامبرش را میپوشد و به دنبال او به طبقه ی پایین میرود،و شوهرش در آشپزخانه نشست بود در حالی که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود . در حالی که به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفته بود...
زن او را دید که اشکهایش را پاک میکرد و قهوهاش را مینوشید...
زن در حالی که داخل آشپزخانه میشد آرام زمزمه کرد : "چی شده عزیزم؟ چرا این موقع شب اینجا نشستی؟"

شوهرش نگاهش را از قهوهاش بر میدارد و میگوید : هیچی فقط اون موقع هارو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات میکردیم، یادته؟

زن که حسابی تحت تاثیر احساسات شوهرش قرار گرفته بود، چشمهایش پر از اشک شد ا گفت: "آره یادمه..."
شوهرش به سختی گفت:
_یادته وقتی پدرت تفنگ رو به سمت من نشون گرفته بود و گفت که یا با دختر من ازدواج میکنی یا ۲۰ سال میفرستمت زندان ؟!
_آره اونم یادمه...
مرد آهی میکشد و میگوید: اگه رفته بودم زندان الان آزاد شده بودم


:: بازدید از این مطلب : 582
|
امتیاز مطلب : 130
|
تعداد امتیازدهندگان : 41
|
مجموع امتیاز : 41
تاریخ انتشار : جمعه 3 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

تصاویری از شومینه روشن کردن عربها!(طنز)



:: بازدید از این مطلب : 552
|
امتیاز مطلب : 126
|
تعداد امتیازدهندگان : 40
|
مجموع امتیاز : 40
تاریخ انتشار : جمعه 3 بهمن 1388 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد