نوشته شده توسط : مهدی

بعد از خواندن لطفا نظر بدین!



:: بازدید از این مطلب : 547
|
امتیاز مطلب : 465
|
تعداد امتیازدهندگان : 142
|
مجموع امتیاز : 142
تاریخ انتشار : 12 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

انواع زنها به نقل از سازمان ضد دخی .مخصوص پسرها و دخترای با جنبه
زنها مثل اطو هستند هم مصرفشان بالا است هم زود داغ می کنند البته بدون بخارش هم بدرد نمی***خورد.

زنها مثل پیاز هستند ظاهر سفید و ظریفی دارند اما باطنشان اشک آدم رو در می***آورد.

زنها مثل سکوت هستند با کوچکترین حرفی میشکنند.

زنها مثل چراغ راهنمایی هستند هر چقدر هم با آنها حرف بزنی باز هم مرتب رنگ عوض می کنند.

زنها مثل تخت خوابگاه هستند نوها و تازه هایشان کمیابند و کهنه هایش هم سرو صدا زیاد می کنند.

زنها مثل الکل هستند دیر بجنبی همه شان می پرند.

زنها مثل عینک دودی هستند با هردو دنیا را تیره و تار می بینی.

زنها مثل ظرف سفالی هستند بدون رنگ و لعاب جلوه ای ندارند.
................زنها مثل کامپیوتر هستند یک بار خودش را میگیری و یک عمر لوازم جانبی آنرا.

زنها مثل کیک خامه ای هستند با نگاه اول آب از لب و لوچه آدم آویزان می شود اما کمی بعد دل آدم را میزند.

زنها مثل زیر شلواری هستند مردا با هیچکدامشان جرأت نمی کنند به بازار بروند.

زنها مثل لاستیک سواری هستند کمتر از چهارتا بیفایده است.

زنها مثل بچه ها هستند تا وقتی که ساکتند خوبند.

زنها مثل هواپیما هستند رو زمین به هیچ دردی نمیخورند



:: بازدید از این مطلب : 1111
|
امتیاز مطلب : 396
|
تعداد امتیازدهندگان : 126
|
مجموع امتیاز : 126
تاریخ انتشار : 11 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب ديد که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چيز جمع و جور شده. يک پاکت هم به روي بالش گذاشته شده و روش نوشته بود « براي پدر». پدر با بدترين پيش داوري هاي ذهني پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند : پدر عزيزم،با اندوه و افسوس فراوان برايت مي نويسم. من مجبور بودم با دوست دختر جديدم فرار کنم، چون مي خواستم جلوي يک رويارويي با مادر و تو رو بگيرم. من احساسات واقعي رو با سارا پيدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما مي دونستم که تو اون رو نخواهي پذيرفت، به خاطر تيزبيني هاش، خالکوبي هاش ، لباسهاي تنگ موتور سواريش و به خاطر اينکه سنش از من خيلي بيشتره.

 

پدر سارا به من گفت که ما ميتونيم شاد و خوشحال باشيم اما فقط احساسات مهم نيست ، پدر ، اون حامله است

. اون يک کلبه  توي جنگل داره و کُلي هيزم براي تمام زمستون. ما يک رؤياي مشترک داريم براي داشتن تعداد زيادي بچه.......

سارا چشمان من رو به روي حقيقت باز کرد که ماريجوانا واقعاً به کسي صدمه نمي زنه . ما اون رو براي خودمون مي کاريم سارا براي همه کوکائينها و اکس تازي ها مشتري داره

در ضمن، دعا مي کنيم که علم بتونه درماني براي ايدز پيدا کنه، وحال سارا بهتر بشه

 اون لياقتش رو داره. نگران نباش پدر، من 15 سالمه، و مي دونم چطور از خودم مراقبت کنم. يک روز، مطمئنم که براي ديدارتون بر مي گرديم، اونوقت تو مي توني نوه هاي زيادت رو ببيني.با عشق،پسرت،( جان)

 

پاورقي : پدر، هيچ کدوم از جريانات بالا واقعي نيست، من طبقه بالا هستم تو خونه تامي

فقط مي خواستم بهت يادآوري کنم که در دنيا چيزهاي بدتري هم هست نسبت به کارنامه مدرسم که روي ميزمه. دوسِت دارم! هروقت براي اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن

 



:: بازدید از این مطلب : 884
|
امتیاز مطلب : 117
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : 7 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی
 
* هر دو تاشون فکر ميکنند زرنگترين آدمهاي دنيا هستند اما يه مگس رو هم نمي تونن سر کار بزارن

 

* هر دوتاشون در سن 18 سالگي با سيبيل در انظار عمومي ظاهر ميشن !!!

* هر دوتاشون از18 سالگي به بعد ابروهاشون نازک ميشه وديگه سيبيل در نميارن!

* هردوتا شون فکرمي کنن جامعه درکشون نميکنه

* به دوتاشون اگه رو بدي سوارت ميشن

* هر دو تاشون ميتونن 200.00 تومان رو در2 ساعت خرج کنند

* هر دوتاشون با والدينشون دعوا و درگيري دارن

* مهمترين ويژگي هر دوتاشون تغيير شخصيتشونه

* هر دوتاشون در ظاهر دشمن خوني جنس مخالف هستند اما در باطن دلشون واسه هم غش و ضعف ميره

* هر دوتاشون از دروغ متنفرن اما هيچ وقت حرف راست نميزنن

* هر دوتاشون عاشق محمد رضا گلزار هستند ( با اين تفاوت که دخترا چون ممد جون خيلي خوشگله و شبيه خودشونه و بش  احساس نزديکي ميکنن دوسش دارن ولي پسرا چون ممد جون خيلي جيگر تشريف داره دوسش دارن ! واي مامانم اينا......)

* هر دوتاشون تا سن 20 سالگي 3 بار عاشق ميشن و در عشق شکست ميخورن! از 20 به بعد هم تو رويا سير ميکنن و تو 40 سال که از رويا بيرون ميان ميبينن اطرافشون 5 – 6 تا بچه و بدبختي و بي پولي و.... هستش واسه همين اين دفه ميرن تو کما و سکته ميزنند!!!

*وقتي با يه پسر يا دختر ايروني قرار ميزاري بايد2 ساعت ديرتر به محل قرار بري تا علف زير پات جوانه نزنه!

* هم پسرها هم دخترها طرفدار سرسخت حضور خانم ها در استاديوم هستند (البته با نيت هاي متفاوت)

 



:: بازدید از این مطلب : 737
|
امتیاز مطلب : 649
|
تعداد امتیازدهندگان : 206
|
مجموع امتیاز : 206
تاریخ انتشار : 7 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی
 

۱- چيزي در مورد ماشين فهميدن ، البته به جز رنگش
2- درك مضمون اصلي يك فيلم هنري
3- 24 ساعت رو بدون فرستادن sms زندگي كردن
4- بلند كردن چيزي
5- پرتاب كردن
6- پارك كردن
7- خواندن نقشه
8- دزدي كردن از بانك
9- آرام و ساكت جايي نشستن
10- بيليارد بازي كردن
11- پول شام رو حساب كردن
12- مشاجره كردن بدون داد كشيدن
13- مواخذه شدن بدون  گريه كردن
14- رد شدن از جلوي مغازه كفش فروشي
15- نظر ندادن در مورد لباس يك غريبه
16- كمتر از بيست دقيقه داخل يك دستشويي بودن
17- دنده ماشين را با انگشت عوض كردن
18- راه انداختن درست يك ويدئو
19- تماشاي يك فيلم جنگي
20- انتخاب سريع يك فيلم
21- ايستاده جيش كردن
22- نديدن فيلم هندي
23- غيبت نكردن
24- فحش ناموسي دادن
25- نرقصيدن موقع شنيدن يك آهنگ شاد
26- آرايش نكردن
27- لاك نزدن
28- صحبت نكردن وقتي كه بايد ساكت باشن
29- سيگار برگ و يا چپق كشيدن
30- درك كردن شوهر وقتي اعصابش خورده
31- گريه كردن بدون آبريزش بيني
‌32- غذا پختن بدون تماشاي تلويزيون
33- تماشاي اخبار و خوندن روزنامه
34- نق نزدن
35- لگد زدن
36- از سن بيست و پنج سالگي رد شدن
37- اخ تف كردن
39- خواستگاري رفتن
40- از همه مهمتر موارد بالا رو قبول كردن …

 

بعد از خواندن لطفا نظر بدین

 



:: بازدید از این مطلب : 763
|
امتیاز مطلب : 91
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : 7 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی
___*############
__*##############                                   
__################                                           
_######
انتقاد کنید######_________*########*
__##################_____*############
__##################___*##############
___#################*_################*
____##################################*
______##
بخش نظر سنجی ##################
_______##############################       
________*###########################
__________#########################
___________*#####################
____________*###################
_____________*##
نظر دهید########
_______________#############
________________##########                              
________________*#######*
_________________######                            
__________________####
__________________###
___________________#
   لطفا در هر بازید از وبلاگ نظر بگزارید .


:: بازدید از این مطلب : 735
|
امتیاز مطلب : 77
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : 6 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی
می خواهم فاحشه شوم...

 

خوب نمی دانم که فاحشه ها چه کار می کنند ... ( معلومه که نمی دانی ) ولی به نظرم شغل خوبی است . خانم همسایه ما فاحشه است .این را مامان گفت . تا پارسال دلم می خواست مثل مادرم پرستار بشوم . پدرم همیشه مخالف است . حتی مامان هم دیگر کار نمی کند .من هم پشیمان شدم . شاید اگر مامان هم مثل خانم همسایه بشود بهتر باشد او همیشه مرتب است . ناخن هایش لاک دارند و همیشه لباس های قشنگ می پوشد . ولی مامان همیشه معمولی است . مامان خانم همسایه را دوست ندارد . بابا هم پیش مامان می گوید خانم خوبی نیست . ولی یک بار که از مدرسه بر می گشتم بابا از خانه آن خانم بیرون آمد . گفت ازش سوال کاری داشته . بابای من ساختمان می سازد . مهندس است . ازش پرسیدم یعنی فاحشه ها هم کارشان شبیه مهندس های ساختمان است ؟ خانم همسایه هنوز دم در بود . فقط کله اش را می دیدم . بابا یکی زد در گوشم ولی جوابم را نداد . من که نفهمیدم چرا کتکم زد . بعد من را فرستاد تو و در را بست .
 من برای این دوست دارم فاحشه بشوم چون فکر می کنم آدم های مهمی هستند . مامان همیشه می گوید که مردها به زن ها احترام نمی گذراند .ولی مرد ها همیشه به خانم همسایه احترام می گذارند مثلا همین بابای من . زن ها هم همیشه با تعجب نگاهش می کنند ، شاید حسودی شان می شود چون مامانم می گوید زنها خیلی به هم حسودی می کنند . خانم همسایه خیلی آدم مهمی است . آدم های زیادی به خانه اش می آیند . همه شان مرد هستند . برای من خیلی عجیب است که یک زن رئیس این همه مرد باشد . بعضی هایشان چند بار می آیند . بعضی وقت ها هم این قدر سرش شلوغ است که جلسه هایش را آخر شب ها تو خانه اش برگزار می کند . همکار هایش اینقدر دوستش دارند که برایش تولد گرفتند . من پشت در بودم که یکی از آنها بهش گفت تولدت مبارک . بابا می خواست من را ببرد پارک ، بهش گفتم امروز تولد خانم همسایه است . گفت می داند . آن روز من تصمیم گرفتم فاحشه بشوم چون بابا تولد مامان را هیچ وقت یادش نمی ماند .
تازه خانم همسایه خیلی پول در می آورد . زود زود ماشین هایش را عوض می کند . فکر کنم چند تا هم راننده داشته باشد که می آیند دنبالش . این ور و آن ور می برند .
من هنوز با مامان و بابا راجع به این موضوع صحبت نکردم . امیدوارم بابا مثل کار مامان با کار من هم مخالفت نکند
.



:: بازدید از این مطلب : 730
|
امتیاز مطلب : 99
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : 6 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

با آرزوي
12
ماه شادي،
52
هفته پيروزي،
365
روز سلامتي،
8760
ساعت عشق،
525600
دقيقه برکت،
3153000
ثانيه دوستي.
سال نو بر همه مبارک باد



:: بازدید از این مطلب : 708
|
امتیاز مطلب : 102
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
تاریخ انتشار : 6 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

ساعت۹: بیدار شدن از خواب و جدا شدن از عروسک ملوسشون

 

ساعت ۱۰: رفتن به باشگاه یوگا برای تمرکز اعصابشون ( چون سیمای مغزشون بهم ریخته)

ساعت ۱۲: وقت آرایشگاه برای مراقبت از پوستشون

ساعت ۱:۳۰ -- وقت ماسک گذاشتن روی صورت برای جلوگیری از چروک و جوانتر نشون دادن

ساعت۲: زنگ زدن به رفیق فابریک و ۲ ساعت زر زر کردن

ساعت ۴: خوابیدن عین مرغ تا یه ساعت

ساعت ۵: آرایش کردن ( چهره ی واقعیشون رو پنهون کردن )

ساعت 6: بابای بیچاره رو تیغ زدن و رفتن به ول گردی

ساعت 7: اولین قرار با دوست پسرشون

ساعت 8: قرار با دوست پسر دومیشون

.

.

ساعت 11: خدا حافظی کردن از آخرین دوست پسرشون

ساعت 12: کف مرگشونو گذاشتن و خوابیدن (خواب به خواب بشن )

اینم پست جدید. در ضمن در این متن بسیاری از ریزه کاری ها گفته نشد (غر زدن . مستراح رفتن . آهنگ رومانتیک گوش دادن . و .....)



:: بازدید از این مطلب : 569
|
امتیاز مطلب : 107
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : 11 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی



:: بازدید از این مطلب : 738
|
امتیاز مطلب : 87
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : 11 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی
پسر : دوست دارم

 

دختر : خفه شو

پسر : عاشقتم

دختر : خفه شو

پسر : میمیرم واست

دختر : خفه شو

پسر : فدات میشم

دختر : خفه شو

پسر : نوکرتم

دختر : خفه شو

پسر : زنم میشی ؟

دختر : جدی میگی؟ چرا که نه

پسر : خفه شو



:: بازدید از این مطلب : 714
|
امتیاز مطلب : 354
|
تعداد امتیازدهندگان : 113
|
مجموع امتیاز : 113
تاریخ انتشار : 11 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی


زن به مرد : عزيزم تو از چيه من بيشتر خوشت ميآد ؟ از اخلاق خوبم يا از بدن خوش فرمم !؟ مرد : از هيچکدوم عزيزم ! من از اعتماد به نفست خوشم مياد !!!
7
 

 



:: بازدید از این مطلب : 1429
|
امتیاز مطلب : 370
|
تعداد امتیازدهندگان : 120
|
مجموع امتیاز : 120
تاریخ انتشار : 9 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

صبح ساعت ۵
قدیم: به آهستگی از خواب بیدار می‌شود. نماز میخواند و سپس به لانه مرغها میرود تا تخم مرغها را جمع کند
جدید: مثل خرچنگ به رختخواب چسبیده و خر و پف میکند..

 

صبح ساعت ۶قدیم: شیر گاو را دوشیده است ، چای را دم کرده است ، سفره صبحانه را با عشق و علاقه انداخته و با مهربانی مشغول بوسیدن صورت آقای شوهر است تا از خواب بیدار شود.
جدید: باز هم خوابیده است

 

 

صبح ساعت ۷
قدیم: مشغول مشایعت آقای شوهر است که از در خانه بیرون میرود و هزار تا دعا و صلوات برای سلامتی شوهر کرده و پشت سرش به او فوت میکند.
جدید: هنوز کپیده است.

 

 

صبح ساعت ۱۱
قدیم: مشغول رسیدگی به بچه ها و پاک کردن لپه برای درست کردن ناهار است.
جدید: تازه چشمانش را با هزار تا ناز و عشوه باز کرده و با دست در حال بررسی جوش های روی کمرش است

 

 

ظهر ساعت ۱۲
قدیم: مشغول مزه کردن پلو به جهت تنظیم نمک آن است.
جدید: در حال آرایش کردن با همسایه طبقه بالا در مورد انواع پازیشن های جدید جهت چیز صحبت می‌کند

 

 

ظهر ساعت ۱۳
قدیم: در حال شستن جوراب و لباس‌های آقای خانه درون طشت وسط حیاط خلوت میباشد.
جدید: در حال روشن کردن ماشین لباسشویی ، ماشین ظرفشویی و البته غرغر کردن است…

 

 

ظهر ساعت ۱۴
قدیم: در حال مالیدن پای آقای شوهر که برای خوردن ناهار به خانه آمده است میباشد. جهت حض جمیل بردن آقای شوهر ، دامن گل گلی خود را پوشیده است.
جدید: در حال انداختن یک غذای آماده درون میکروفر بوده و در همان حال در حال تماشای FashionTV می‌باشد.

 

 

ظهر ساعت ۱۵
قدیم: در حال جارو کردن حیاط خانه و تمیز کردن لانه مرغها و بردن علوفه برای گاوشان می‌باشد.
جدید: با یکی از دوستانش به پاساژ صدف برای خرید رفته است.

 

 

عصر ساعت ۱۶
قدیم: مشغول شستن پاهای کودکشان است که به دلیل دویدن در کوچه خونی شده است.
جدید: در حال پرو کردن لباس‌های خریداری شده است. در همان حال هم نیم نگاهی هم به شکم خود دارد که جدیداً چاقی را فریاد می‌کشد.

 

 

عصر ساعت ۱۷
قدیم: دم در خانه ایستاده است تا آقای شوهر بیاید.
جدید: در لابی نشسته است تا با آقای شوهر به خرید برود.

 

 

عصر ساعت ۱۸قدیم: برای شوهر خود چای آورده و مانند یک خانم کنار شوهرش در حال صحبت با او است.
جدید: از این مغازه به آن مغازه شوهر بیچاره خود را می‌برد.

 

 

شب ساعت ۱۹قدیم: سفره شام را انداخته و شوهر را برای خوردن شام دعوت میکند.
جدید: هنوز در حال خرید است.

 

 

شب ساعت ۲۰
قدیم: در حال شستن ظروف شام ، کنار حوض خانه است.
جدید: کماکان در حال خرید است.

 

 

شب ساعت ۲۱
قدیم: در حال چاق نمودن قلیان آقای همسر میباشد..
جدید: در رستوران ، پیتزا میل می‌فرمایند.

 

 

شب ساعت ۲۲
قدیم: رختخواب ها را پهن کرده است برای خوابیدن . در حال ریختن گل سرخ روی متکای آقای خانه است تا خوش بو شود.
جدید: در حال غرغر کردن بر سر وضعیت ترافیک است.

 

 

شب ساعت ۲۳ و ۲۴
قدیم: ….سانسور…

 

جدید: در حال مشاهده ماهواره هستند ایشون ، لطفاً مزاحم نشوید



:: بازدید از این مطلب : 526
|
امتیاز مطلب : 101
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : 9 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

عشق را دوست دارم نه درهوس

                        

  زندگی را دوست دارم نه قفس

 

                             تو را دوست دارم تا آخرین نفس  

 

 



:: بازدید از این مطلب : 573
|
امتیاز مطلب : 125
|
تعداد امتیازدهندگان : 39
|
مجموع امتیاز : 39
تاریخ انتشار : 4 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

۱) با عصبانیت برین جلوش و تو چشاش زل بزنین و بگین چیه به من خیره شدی ؟ چیزی میخوای ؟ به غیر از من کس دیگری هم هست که بتونی نگاش کنی ...... همش خیره شدی به من که چی بشه ؟   حالا اینا به کنار . چرا چشمک میزنی ؟  چرا ابروهاتو واسه من بالا و پایین می کنی ؟ خجالت بکش. شرم کن .  نکنه در موردم فکرای بد میکنی ؟ اصلا چه معنی داره یه دختر به پسر چشمک بزنه



:: بازدید از این مطلب : 590
|
امتیاز مطلب : 137
|
تعداد امتیازدهندگان : 44
|
مجموع امتیاز : 44
تاریخ انتشار : 4 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

دختری با مادرش در رختخواب

 

درد و دل می کرد با چشمی پر آب

 گفت مادر حالم اصلا خوب نیست

زندگی از بهر من مطلوب نیست

گو چه خاکی بریزم بر سرم ؟

روی دستت باد کردم مادرم !

سن من از بیست و شش افزون شد

دل میان سینه غرق خون شد !!

هیچ کس مجنون این لیلا نشد

شوهری از بهر من پیدا نشد

غم میان سینه شد انباشته

بوی ترشی خانه را برداشته !

مادرش چون حرف دختر را شنفت

خنده بر لب آمدش آهست گفت :

دخترم بخت تو هم وا می شود

غنچه ی عشقت شکوفا می شود

غصه ها را از وجودت دور کن

این همه شوهر یکی را تور کن !!

گفت دختر : مادر محبوب من !!

ای رفیق مهربان و خوب من !

گفته ام با دوستانم بارها

من بدم می آید از این کار ها

در خیابان یا میان کوچه ها

سر به زیر و با وقارم هر کجا

کی نگاهی می کنم بر یک پسر

مغز یابو خورده ام یا مغز خر ؟!

غیر از آن روزی که گشتم همسفر

با سعید  و ناصر و ایضا صفر

با سه تاشان رفته بودم سینما

بگذریم از مابقی ماجرا !!



:: بازدید از این مطلب : 506
|
امتیاز مطلب : 117
|
تعداد امتیازدهندگان : 39
|
مجموع امتیاز : 39
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی
زن نصف شب از خواب بیدار میشود و میبیند که شوهرش در رختخواب نیست، ربدشامبرش را میپوشد و به دنبال او به طبقه ی پایین میرود،و شوهرش در آشپزخانه نشست بود در حالی که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود . در حالی که به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفته بود...
زن او را دید که اشکهایش را پاک میکرد و قهوهاش را مینوشید...
زن در حالی که داخل آشپزخانه میشد آرام زمزمه کرد : "چی شده عزیزم؟ چرا این موقع شب اینجا نشستی؟"

شوهرش نگاهش را از قهوهاش بر میدارد و میگوید : هیچی فقط اون موقع هارو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات میکردیم، یادته؟

زن که حسابی تحت تاثیر احساسات شوهرش قرار گرفته بود، چشمهایش پر از اشک شد ا گفت: "آره یادمه..."
شوهرش به سختی گفت:
_یادته وقتی پدرت تفنگ رو به سمت من نشون گرفته بود و گفت که یا با دختر من ازدواج میکنی یا ۲۰ سال میفرستمت زندان ؟!
_آره اونم یادمه...
مرد آهی میکشد و میگوید: اگه رفته بودم زندان الان آزاد شده بودم


:: بازدید از این مطلب : 580
|
امتیاز مطلب : 130
|
تعداد امتیازدهندگان : 41
|
مجموع امتیاز : 41
تاریخ انتشار : جمعه 3 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی

تصاویری از شومینه روشن کردن عربها!(طنز)



:: بازدید از این مطلب : 551
|
امتیاز مطلب : 126
|
تعداد امتیازدهندگان : 40
|
مجموع امتیاز : 40
تاریخ انتشار : جمعه 3 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی
ساعت۹: بیدار شدن از خواب و جدا شدن از عروسک ملوسشون

 

ساعت ۱۰: رفتن به باشگاه یوگا برای تمرکز اعصابشون ( چون سیمای مغزشون بهم ریخته)

ساعت ۱۲: وقت آرایشگاه برای مراقبت از پوستشون

ساعت ۱:۳۰ -- وقت ماسک گذاشتن روی صورت برای جلوگیری از چروک و جوانتر نشون دادن

ساعت۲: زنگ زدن به رفیق فابریک و ۲ ساعت زر زر کردن

ساعت ۴: خوابیدن عین مرغ تا یه ساعت

ساعت ۵: آرایش کردن ( چهره ی واقعیشون رو پنهون کردن )

ساعت 6: بابای بیچاره رو تیغ زدن و رفتن به ول گردی

ساعت 7: اولین قرار با دوست پسرشون

ساعت 8: قرار با دوست پسر دومیشون

.

.

ساعت 11: خدا حافظی کردن از آخرین دوست پسرشون

ساعت 12: کف مرگشونو گذاشتن و خوابیدن (خواب به خواب بشن )

. در ضمن در این متن بسیاری از ریزه کاری ها گفته نشد (غر زدن .  . آهنگ رومانتیک گوش دادن . و .....)

 



:: موضوعات مرتبط: , ,
:: بازدید از این مطلب : 563
|
امتیاز مطلب : 118
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : پنج شنبه 29 بهمن 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی
پسر ها :

 

انتخاب کت . پرداخت پول . خارج شدن از پاساژ ( چون پسرا با کلاسن میرن پاساژ )

دخترها :

فروشنده : خب چه طور بود خانوم ؟

دختر : راستش این مانتو خیلی چاق نشونم میده... بی زحمت اون یکی مانتو رو بیارین.

فروشنده : کدوم مانتو ؟

دختر : او مانتو بالا زانوییه

فروشنده : دخترم او بلوزه

دختر : باشه اون مانتو رنگ کالباسی رو بدید

فروشنده : این یکی خوبه ؟

دختر : نه این یکی خیلی لاغر نشونم میده. اون یکی رو بدید رنگ لجنیه

فروشنده : خب خانوم حالا پسند کردید ؟

دختر : ای وای این یکی هم بلنده هم گشاده . لطفا یکم تنگ تر و کوتاه ترشو بدید ( فروشنده داره تو دلش فوش خوار مادر به دختره میده )

فروشنده : خب چی شد این یکی چه طوره ؟

دختر : نه اصلا من میرم شب با دوستم میام آخه اینجوری نمی تونم انتخاب کنم .................  ببخشید خدا حافظ

فروشنده : (تو دلش .. دختره نکبت......)



:: بازدید از این مطلب : 612
|
امتیاز مطلب : 107
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : پنج شنبه 29 بهمن 1388 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد